شهید حاج مصطفی احمدی روشن: تفاوت بین نسخهها
(صفحهای تازه حاوی «فرزند: رحیم<br> ولادت:۱۳۵۸<br> شهادت :۱۳۹۰<br> محل شهادت : تهران<br> مزار : گلزار شهدا...» ایجاد کرد) |
(←وبلاگ شهید حاج مصطفی احمدی روشن) |
||
(یک نسخهٔ میانیِ همین کاربر نمایش داده نشده است) | |||
سطر ۴: | سطر ۴: | ||
محل شهادت : تهران<br> | محل شهادت : تهران<br> | ||
مزار : گلزار شهدای امامزاده علی اکبر (ع) چیذر | مزار : گلزار شهدای امامزاده علی اکبر (ع) چیذر | ||
+ | [[پرونده:شهید حاج مصطفی احمدی روشن.jpg|بندانگشتي|چپ|300پيکسل|]] | ||
==زندگینامه شهید حاج مصطفی احمدی روشن == | ==زندگینامه شهید حاج مصطفی احمدی روشن == | ||
کارش را با سپاه قدس شروع کرده بود و دورههای آموزشی و تحقیقات را یکجا طی کرده بود. او کمکم پی برد که صنعت هستهای، محور است. بعد به «UCF» راه پیدا کرد و در آنجا استخدام شد. | کارش را با سپاه قدس شروع کرده بود و دورههای آموزشی و تحقیقات را یکجا طی کرده بود. او کمکم پی برد که صنعت هستهای، محور است. بعد به «UCF» راه پیدا کرد و در آنجا استخدام شد. | ||
سطر ۶۸: | سطر ۶۹: | ||
خدایا ما را در امتحانی سختتر از این قرار مده، بسیار دعا کردهام که ای کاش جزءآن ۳ تن بودم [که] با علیعلیهالسلام ماندند ولی کمتر دعا کردهام که ایکاش در آن زمانه میزیستم چون با خواندن تاریخ [و] کمی تعقل دریافتم که ما مرد امتحان نیستیم. | خدایا ما را در امتحانی سختتر از این قرار مده، بسیار دعا کردهام که ای کاش جزءآن ۳ تن بودم [که] با علیعلیهالسلام ماندند ولی کمتر دعا کردهام که ایکاش در آن زمانه میزیستم چون با خواندن تاریخ [و] کمی تعقل دریافتم که ما مرد امتحان نیستیم. | ||
==وبلاگ شهید حاج مصطفی احمدی روشن== | ==وبلاگ شهید حاج مصطفی احمدی روشن== | ||
+ | ===قانون قد و وزن (خاطره ای از شهید احمدی روشن)=== | ||
+ | خواستگاری که آمد، نه سربازی رفته بود، نه کار داشت. خانواده ام قبول نکردند. | ||
+ | |||
+ | گفتند«سربازیت را که رفتی و کار پیدا کردی ، بیا حرف بزنیم | ||
+ | |||
+ | دو سال آن قدر رفت و آمد و با پدر و مادرم صحبت کرد تا راضی شان کرد | ||
+ | |||
+ | کمی بعد از ازدواج، با قانون قد و وزن معاف شد؛ بس که لاغر بود و قد بلند | ||
+ | |||
+ | توی سازمان انرژی اتمی هم مشغول شد. مهریه را خانواده ها گذاشتند؛ پانصد تا سکه | ||
+ | |||
+ | ولی قرار بین من و مصطفی چهارده تا سکه بود. بعد از ازدواج هم همه ی سکه ها را به م داد | ||
+ | |||
+ | مراسم عقد و عروسی را خانه ی خودمان گرفتیم ؛ خیلی ساده. | ||
+ | |||
+ | === باران می بارید (خاطره ای از شهید احمدی روشن) === | ||
+ | سر قبر نشسته بودم باران می آمد. | ||
+ | |||
+ | روی سنگ قبر نوشته بود : شهید مصطفی احمدی روشن | ||
+ | |||
+ | از خواب پریدم.مصطفی ازم خواستگاری کرده بود، ولی هنوز عقد نکرده بودیم. | ||
+ | |||
+ | بعد از ازدواج خوابم را برایش تعریف کردم. | ||
+ | |||
+ | زد به خنده و شوخی | ||
+ | |||
+ | گفت : بادمجون بم آفت نداره | ||
+ | |||
+ | ولی یه بار خیلی جدی پاپی اش شدم که :کی شهید می شی مصطفی؟ | ||
+ | |||
+ | مکث نکرد،گفت :سی سالگی | ||
+ | |||
+ | باران می بارید شبی که خاکش می کردیم… | ||
+ | |||
+ | === مهر تربت(خاطره ای از شهید احمدی روشن) === | ||
+ | اذان گفته بودند. زود مهر برداشتم و رفتم برای نماز. | ||
+ | مصطفی هنوز نیامده بود. برگشتم | ||
+ | مثل همیشه کله اش را کرده بود داخل جا مهری و مهرها رو زیر و رو می کرد. | ||
+ | فوت کرد و یکی را داد دستم. | ||
+ | گفتم«این چیه؟» | ||
+ | بشکن زد، گفت: «مهر کربلاست. بگیر حالشو ببر! | ||
+ | خیلی وقت ها روی مهرها ننوشته تربت کربلا. | ||
+ | گفتم «از کجا فهمیدی مهر کربلاست؟» | ||
+ | گفت «مهر کربلا از قیافش پیداست….. | ||
+ | |||
+ | === ساخت سوخت موشک در ماهی تابه (خاطره ای از شهید احمدی روشن) === | ||
+ | ورودی سال ۷۷ رشته مهندسی شیمی دانشگاه صنعتی شریف بود. علاوه بر درس، در کانون نهجالبلاغه و بسیج دانشجویی نیز فعالیت میکرد. از سال سوم به دنبال فعالیتهای پژوهشی بود. یک روز آمده بود توی اتاق و گفت “پاشو بریم یه چیزی نشونت بدم”. | ||
+ | |||
+ | یک ماهیتابه برداشت و رفتیم توی حیاط خوابگاه. دست کرد توی جیبش و یک پاکت آورد بیرون. ماده خمیری مانند سفیدی را انداخت توی ماهیتابه. کبریت بهش زد و گفت «در رو!». | ||
+ | |||
+ | دویدیم پشت درختها. چند ثانیه بعد یک دفعه ماهیتابه گَر گرفت. مثل فشفشه این طرف و آن طرف میرفت. آتش که تمام شد، رفتیم سر وقت قابلمه. قدر یک کف دست سوراخ شده بود. مصطفی از اینترنت یک جور سوخت موشک را پیدا کرده بود؛ داشت درصد مواد را آزمایش میکرد. |
نسخهٔ کنونی تا ۴ اسفند ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۲۸
فرزند: رحیم
ولادت:۱۳۵۸
شهادت :۱۳۹۰
محل شهادت : تهران
مزار : گلزار شهدای امامزاده علی اکبر (ع) چیذر
محتویات
زندگینامه شهید حاج مصطفی احمدی روشن
کارش را با سپاه قدس شروع کرده بود و دورههای آموزشی و تحقیقات را یکجا طی کرده بود. او کمکم پی برد که صنعت هستهای، محور است. بعد به «UCF» راه پیدا کرد و در آنجا استخدام شد.
سپس به این نتیجه رسید که به UCF نرود و حدود شش ماه منتظر ماند تا به نطنز بیاید. در این مدت فامیل و اقوام به او فشار میآوردند؛ یکی صنعت نفت و یکی بانک و دیگری خودروسازی را پیشنهاد میکند. اما بالأخره پس از شش ماه انتظار، اجازه ورود به عرصه غنیسازی را پیدا کرد در سال ۸۸ معاونت بازرگانی را متعهد گردید و دیگر معاونتها را نیز به او پیشنهاد کردند، ولی بهدلیل دشواری و استراتژیک بودن این معاونت وارد بازرگانی شد و تا آخر در این پست ماند.
به لحاظ فردی آقای احمدیروشن یا آقامصطفای خودمان آدمی دلسوز و عاطفی بود. اغلب اوقات به اشخاصی که وام یا خواسته و مشکلی داشتند، کمک میکرد. او به خانواده و پدر و مادرش علاقهمند بود و برای آنها بسیار احترام قائل میشد و به دعای آنها اتکا داشت؛ این را بارهاوبارها گفته است. بسیار دلسوز آنها بود و خیلی التماس دعا از آنها میکرد؛ چیزهایی که ما کمتر به آن توجه میکنیم.
او میگفت آشنای محرومیت هستم و اگر مدیری از سر سیری با موضوعی برخورد میکرد میگفت: «این بچه پول داره و این مشکلات را حس نمیکنه و متوجه حرفهای ما نیست.»
آقامصطفی آدم باهوش و خلاقی بود، خیلی موضوعات را سریع درمییافت و موضوعاتی را که خیلی وقتها نیازمند تحلیل و بحث بود، با هوش سرشارش، راهکارهای خوبی برای آنهامیداد.
رک و صریح بود و حرفهایی که شاید باید در تیمهای کارشناسی بزند مقابل رؤسایش هم میزد و پای حرفهای خود میایستاد و شاید اگر قانع نمیشد آن را رد میکرد. حرفش را میزد و انتقاد میکرد و دلخور هم نمیشد.
مصطفی آدم صمیمی و پرانرژی و شوخ طبعی بود. به ائمه خیلی توسل میکرد و به حضرت علی (علیه السلام) خیلی اعتقاد داشت. و بههمیندلیل اسم پسرش را هم علی گذاشت. اعتماد به نفس خوبی هم داشت. اینها خصوصیات فردی آقامصطفی بود. اما آیا فکر میکنید اینها از مصطفی، مصطفی ساخت؟ آنچه که از این آدم، مصطفی احمدیروشن امروز را ساخت اگرچه که اینها بود و بیتأثیر هم نبود، چیزهای مهمتری بود که استادان مدیریت آنها را به نام عوامل حیاتی موفقیت میدانند.
آنچه که در درجه اول در زندگی مصطفی پررنگ بود ولایتمداریاش بود و نه ولایتباوریاش. بسیاری از کارهایی که میکرد بر همین اساس بود. او میگفت الان نظر ولایت این است و انگشت اشاره ایشان الان دارد اینجا (صنعت غنیسازی) را نشان میدهد؛ پس من باید این کار را بکنم.
محور اول فعالیتهای کاری و فردی او بحث ولایت بود و این را واقعا در زندگیاش دخیل کرده بود. ادعا نبود، باور و حرف هم نبود بلکه واقعا اینطور بود.
در تصمیمات کلیدی که در این صنعت گرفته میشد به انگشت اشاره رهبری نگاه میکرد و به همین دلیل بود که وارد حوزه غنیسازی شد، چراکه نظام برایش مهم بود و معتقد بود که باید عمرش را در این راه طی کند. او میگفت آنچه برای رهبری مهم است باید برایش هزینه کرد؛ لذا با این تحلیل، این آدم میآمد و شش ماه پشت گزینش نطنز منتظر ماند و علیرغم اینکه میدید کاری نیست، سرش را پایین نمیانداخت که برود سر کار دیگری.
این آدم وقتیکه از دانشگاه شریف فارغ التحصیل شد اولین انتخاب خودش را سپاه قدس قرار داد و به گفته فرماندهاش این آدم لیسانسه دانشگاه شریف، سینهخیز و بشینوپاشو میکند و آموزشهای مختلف را میبیند درحالیکه دیگر فارغالتحصیلان، به کشورهای دیگر میروند یا مقاله میدهند. لذا ولایتمداری او تا اینجا بود. خیلیها شوخطبع و باهوش و… هستند ولی اینجوری چند نفر وجود دارد؟ چند تا آدم هستند که در فضای زندگی و کارشان این اصل را دخالت دادهاند؟ او قهرمان بود. شاید خیلیهای دیگر هم ولایتمحور بودند ولی آیا اینقدر بصیرت هم داشتند که تشخیص بدهند؟ مصطفی ۲۵ سال داشت و بنابراین نه جنگ را دیده بود و نه انقلاب را. بصیرت او فوقالعاده بود؛ او توانست تشخیص بدهد که محوریت نظام در این صنعت است و این یک نکته مهمی است. آدم تکلیفمحوری بود و تا هر موقع که بر خود تکلیف میدانست، قرار بود در این صنعت بماند. بارها به او شغلهای مختلف و فرصتهای کاری زیادی پیشنهاد شده بود ولی حتی به آن فکر هم نمیکرد.
آرمانگرا و هدفمحور بود. این مسیر را شروع کرد و آرمانش را پیدا کرد؛ آرمان او هماهنگ با آرمانهای ولایت و نظام و انقلاب بود و هیچگاه آرمانهای شخصی و کوچک نداشت.
او بارها میگفت: «اگر درس را ادامه میدادم قطعا آدم موفقی میشدم» و به همکلاسیهایش اشاره میکرد و میگفت: «من وظیفهام این است که اینجا بمانم و ادامه بدهم.»
او آرمانهای خود را حتی با این ضررهایی که میدید، دنبال میکرد؛ متوجه این موضوع بود و از جان به نظام اعتقاد داشت و از جان هزینه میکرد.
صبر و استقامت او زیاد بود. در طول این سالها همیشه در این مسیر (تهران نطنز) رفتوآمد میکرد. چالش حیاتی، توسعه تکنولوژی غنیسازی و به تشخیص مصطفی، تحریم قطعات بود و رفت که آن را حل کند و واقعا خوب حل کرد و خلاقانه همه چیز را تحلیل میکرد.
خیلی وقتها در دعواهای کاری و سلیقهای از خودش میگذشت و فقط برای خدا این کار را انجام میداد. در حین کار، بعضی مواقع فکر میکرد کارش پیش نمیرود؛ به او پیشنهاد شد نذر کند و او این کار را هم کرد و مشکلش حل شد. این اواخر دوباره کارش گیر کرد و تا ۷۰درصد حقوق خودش را نذر کرد، هرچند فرصت ادای آن پیش نیامد. او بسیار برای کارش دعا و نذرونیاز میکرد.
نقدپذیر بود و روحیه انقلابی داشت و برای آمدن به این فضا راحتطلب نبود. مصطفی به نوعی قهرمان مهار استاکس نت بود. او به دنبال هزینه از انقلاب برای خودش نبود بلکه دنبال هزینه برای انقلاب بود. در طول این هفت سال با تلاش فراوان خود، مجاهدتی مستمر داشت. ریسکپذیر و تحولگرا بود و تحولخواهی در روحیهاش موج میزد. میتوان گفت بخش اعظم تحولات صنعت هستهای از سال ۸۸، مدیون تلاش ایشان بود و تا آخر هم دنبال کرد.
هرجا مشکلی بود، ورود پیدا میکرد و هرجا احساس میکرد که ضعفی است سریع اقدام لازم را برای جبران انجام میداد. شهادتطلبی ایشان بسیار خاص بود. جالب است که او در سال ۸۸ آنقدر عاشق شهادت بود که در دیدار با یکی از علما که همه از او طلب رفع مشکلات دنیوی میکردند، مصطفی در اولین برخوردش گفت: «حاجآقا دعا کنید شهید بشوم، ذکری نیست بدهید تا ما زودتر شهید بشویم؟» همه جدیت او پشت این لایه شاد و خندان پنهان بود و خیلیها نمیتوانستند این لایه را ببینند. در همه این دوران، در تمام تحولات این صنعت حضور داشت؛ مصطفی یکی از چند نفر اول صنعت غنیسازی بود.
وصیت نامه شهید حاج مصطفی احمدی روشن
چه گویم که در کوچه آقا امام حسن علیهالسلام چه دید؟! چه گویم که علی علیهالسلام ۲۵ سال چه کرد؟ چه گویم که نطفهی حکمیت در چه روزی بسته شد؟
چه گویم که فرق علی را در دوشنبهی منحوس شکافتند یا در ۲۱ رمضان ۴۰ (هـ .ق)؟ چه گویم که در چه روزی جگر پاره پاره بر تشت ریخت؟ چه گویم در چه روزی سری را به نیزه کردند؟ چه گویم که در چه روزی پایی را از زیر ناقه با زنجیر بستند؟ چه گویم که چه روزی بود که باقر علیهالسلام را به شهادت رساندند؟چه گویم که چه روزی صادق علیهالسلام را به شهادت رساندند؟چه گویم که چه روزی بود که مردی در زندان دعای موت را زمزمه میکرد؟ چه گویم که چه روزی بود آن روز که مردی به یاد جدش خود را بر روی خاکها غلتاند و میگفت “یا جداه”؟ چه گویم که چه روزی بود که مردی جگرش میسوخت و فریاد میزد ولی آکله الاکبادی حرف میزد که صدایش را نشنوند؟ چه گویم شمس دهم چگونه سرخ فام غروب غریبانه کرد؟ چه گویم که مردی با ۱۸ [۲۹] سال سن مثل مادر قد خمیدهاش در خون غوطه خورد؟ و چه گویم دربارهی مردی که در سرداب مقدس از گناهان شیعه به خدا استغفار میکرد؟
هرکس به طریقی دل او میشکند/ بیگانه جدا دوست جدا میشکند
بیگانه اگر میشکند باکی نیست/ از دوست بپرسید چرا میشکند
در طول کل تاریخ بشریت شاید فقط چندسالی دنیا به خود حکومتی الهی دیده باشد و آن پس از حکومت و پادشاهی سلیمان و داوود، ده سال حکومت حضرت رسول در مدینه و ۵ سال حکومت حضرت امیر علیهالسلام و چند ماه حکومت امام مجتبی علیهالسلام میباشد و دیگر تاریخ در طول ۱۴۰۰ سال طلوع اسلام حکومتی با پایه و اساس الهی به خود ندیده است. تا اینکه انقلاب ما به وقوع پیوست. در حدود نیم میلیون شهید خون خود را ارزانی این نهال کردند تا پابرجا بماند و بعد آنرا به نسل انقلاب که تقریباً پس از سال ۵۷-۵۸ به دنیا آمدند سپردند و حال آن زمانی رسیده که این نسل از انقلاب برگشته است. روگردانده چرا؟!
بسیاری نامردها چهره در نقاب تزویر پوشاندهاند و خود را خیرخواه مردم میدانند. نمیگذارند که چشم مردم حقیقت را ببیند.
به گفتهی شهید چمران: “وقتی کوس جنگ به صدا درآید شناختن مرد از نامرد آسان میشود”. اینان همانهایی هستند که وقتی بوی خون به مشامشان رسید در هفت سوراخ خزیدند و شانه خالی کردند و حال آمدهاند و داعیهی انقلاب را دارند، کجا بودید وقتی بچههای ما در خون وضو میساختند آیا کور بودید و ندیدید؟
حال به گورستان بروید و ببینید تاریخ بشریت تا به حال مانند این همه جوان ما دیده است که غالباً با سنی حدود ۱۸-۲۲ سال خود را در کام مرگ انداختند، حال مجالس که برای شهدا برگزار میشود خالی است. به خدا که همهی اینها جواب دارد. چرا نمیدانید که بزرگترین نعمت را خدا به ما داده است که در حکومتی الهی زندگی میکنیم به رهبری ولایت فقیه. گوشتان را باز کنید و بشنوید سخن، سخنگوی آمریکایی که گفت: “اگر ما جایگاهی بهعنوان ولی فقیه را بر زورق تردید بنشانیم بزرگترین بار را از دوش خود برداشتهایم” آیا حالا اگر کسی با این اصل مخالفت دارد جیره خور امریکا نیست؟
از طرفی با عمال داخلی ما را تحت فشار قرار دادهاند از طرفی با محاصرههای اقتصادی گلوی ما را میفشارند و با این دو اصل مردم را در مضیقه قرار دادهاند تا از انقلاب روگردان شوند.
و ایکاش مردم میتوانستند بدانند که چه کسی خیرخواه آنان است، چپیها داعیهی اصلاحطلبی دارند، راستیها نیز داعیهی صاحب انقلابی را دارند و به امیرالمؤمنین قسم که هیچ کدام خیرخواه مردم و انقلاب نیستند و همه به منافع خود میاندیشند.
امام خمینی(ره) فرمودند: “پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به انقلاب آسیبی نرسد” و حال من تصمیم گرفتهام در آخرت و پل صراط با کسانی که مخالف انقلاب و ولی فقیه هستند روبرگردانم.
اما کار مهم و سختی که بر دوش ما نهاده شده این است که با این تحریفات مبارزه کنیم و کار ما شاید به مراتب مهمتر از کار شهداست که اگر انقلاب از این وهله خارج شود ما هم پاسدار انقلاب بودهایم و هم پاسدار خون شهدا و شاید اجر و ثواب ما بیشتر از آنها باشد. و این ممکن نیست غیر از اینکه به طور کامل پشتیبان ولی فقیه باشیم که فرمودهی حضرت صاحبالزمان میباشد. و این استدلال [را] به قول حضرت امام(ره) بعضیها نمیدانند و اگر دانسته باشند و با ولی فقیه مخالفت کنند مرتد هستند، حال میفهمیم چرا امام زمان ظهور نمیکنند. چون واقعاً که دین چیزی جز بر روی زبانها نیست و یقیناً در قلوب و دلها نیست. حال اگر مهدی(عج) ظهور کند مردم باز هم یادشان میرود و حال بیا و بگو مردم این مهدی است که ۱۴۰۰ سال ضجه زدید که بیا بیا…
خدایا ما را در امتحانی سختتر از این قرار مده، بسیار دعا کردهام که ای کاش جزءآن ۳ تن بودم [که] با علیعلیهالسلام ماندند ولی کمتر دعا کردهام که ایکاش در آن زمانه میزیستم چون با خواندن تاریخ [و] کمی تعقل دریافتم که ما مرد امتحان نیستیم.
وبلاگ شهید حاج مصطفی احمدی روشن
قانون قد و وزن (خاطره ای از شهید احمدی روشن)
خواستگاری که آمد، نه سربازی رفته بود، نه کار داشت. خانواده ام قبول نکردند.
گفتند«سربازیت را که رفتی و کار پیدا کردی ، بیا حرف بزنیم
دو سال آن قدر رفت و آمد و با پدر و مادرم صحبت کرد تا راضی شان کرد
کمی بعد از ازدواج، با قانون قد و وزن معاف شد؛ بس که لاغر بود و قد بلند
توی سازمان انرژی اتمی هم مشغول شد. مهریه را خانواده ها گذاشتند؛ پانصد تا سکه
ولی قرار بین من و مصطفی چهارده تا سکه بود. بعد از ازدواج هم همه ی سکه ها را به م داد
مراسم عقد و عروسی را خانه ی خودمان گرفتیم ؛ خیلی ساده.
باران می بارید (خاطره ای از شهید احمدی روشن)
سر قبر نشسته بودم باران می آمد.
روی سنگ قبر نوشته بود : شهید مصطفی احمدی روشن
از خواب پریدم.مصطفی ازم خواستگاری کرده بود، ولی هنوز عقد نکرده بودیم.
بعد از ازدواج خوابم را برایش تعریف کردم.
زد به خنده و شوخی
گفت : بادمجون بم آفت نداره
ولی یه بار خیلی جدی پاپی اش شدم که :کی شهید می شی مصطفی؟
مکث نکرد،گفت :سی سالگی
باران می بارید شبی که خاکش می کردیم…
مهر تربت(خاطره ای از شهید احمدی روشن)
اذان گفته بودند. زود مهر برداشتم و رفتم برای نماز. مصطفی هنوز نیامده بود. برگشتم مثل همیشه کله اش را کرده بود داخل جا مهری و مهرها رو زیر و رو می کرد. فوت کرد و یکی را داد دستم. گفتم«این چیه؟» بشکن زد، گفت: «مهر کربلاست. بگیر حالشو ببر! خیلی وقت ها روی مهرها ننوشته تربت کربلا. گفتم «از کجا فهمیدی مهر کربلاست؟» گفت «مهر کربلا از قیافش پیداست…..
ساخت سوخت موشک در ماهی تابه (خاطره ای از شهید احمدی روشن)
ورودی سال ۷۷ رشته مهندسی شیمی دانشگاه صنعتی شریف بود. علاوه بر درس، در کانون نهجالبلاغه و بسیج دانشجویی نیز فعالیت میکرد. از سال سوم به دنبال فعالیتهای پژوهشی بود. یک روز آمده بود توی اتاق و گفت “پاشو بریم یه چیزی نشونت بدم”.
یک ماهیتابه برداشت و رفتیم توی حیاط خوابگاه. دست کرد توی جیبش و یک پاکت آورد بیرون. ماده خمیری مانند سفیدی را انداخت توی ماهیتابه. کبریت بهش زد و گفت «در رو!».
دویدیم پشت درختها. چند ثانیه بعد یک دفعه ماهیتابه گَر گرفت. مثل فشفشه این طرف و آن طرف میرفت. آتش که تمام شد، رفتیم سر وقت قابلمه. قدر یک کف دست سوراخ شده بود. مصطفی از اینترنت یک جور سوخت موشک را پیدا کرده بود؛ داشت درصد مواد را آزمایش میکرد.