شهید محمدعلی شاهمرادی: تفاوت بین نسخه‌ها

سطر ۹: سطر ۹:
 
محمدعلی پس ازشروع آشوب درمنطقه کردستان یک ماموریت چندماهه درکردستان داشت ودرآنجا رفتار وحشیانه ضد انقلابیون را ازنزدیک دیده بود . با کوله باری ازتجربه درزمان مرخصی با شرکت درفیلم سینمایی جان برکف با بازی هنرمندانه خود توانست این نقش راایفا نماید . این فیلم درآن مقطع زمانی درهمه ایران پخش شد و دربیداری مردم نسبت به مسایل کردستان تاثیر به سزایی داشت .شهید شاهمرادی همچنین با بازی درفیلم سینمایی غروب خونین توانست بخشی ازجنایات مزدوران ساواک دررژیم پهلوی را به تصویر کشاند .
 
محمدعلی پس ازشروع آشوب درمنطقه کردستان یک ماموریت چندماهه درکردستان داشت ودرآنجا رفتار وحشیانه ضد انقلابیون را ازنزدیک دیده بود . با کوله باری ازتجربه درزمان مرخصی با شرکت درفیلم سینمایی جان برکف با بازی هنرمندانه خود توانست این نقش راایفا نماید . این فیلم درآن مقطع زمانی درهمه ایران پخش شد و دربیداری مردم نسبت به مسایل کردستان تاثیر به سزایی داشت .شهید شاهمرادی همچنین با بازی درفیلم سینمایی غروب خونین توانست بخشی ازجنایات مزدوران ساواک دررژیم پهلوی را به تصویر کشاند .
  
 
+
[[پرونده:پرونده:شهید محمدعلی شاهمرادی (10).jpg|بندانگشتي|چپ|300پيکسل|]]
 
== خاطرات شهید محمدعلی شاهمرادی ==
 
== خاطرات شهید محمدعلی شاهمرادی ==
 
=== سردار کریم نصر ===
 
=== سردار کریم نصر ===

نسخهٔ ‏۲۶ بهمن ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۵۴

زندگی نامه شهید محمدعلی شاهمرادی

محمدعلی سال ۱۳۳۸ در ورنامخواست،شهرستان لنجان یکی از شهرستان های استان اصفهان دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدای و راهنمایی را در روستای محل تولد به اتمام رسانیده و برای تحصیلات متوسطه به دبیرستان حافظ زرین شهر رفت و دیپلم خود را در آنجا اخذ کرد. پایان تحصیلات متوسطه او همزمان با شروع انقلاب اسلامی بود و او در ترویج افکار انقلابی و آگاهی مردم محل خویش از طریق نوشتن شعارهای انقلابی بر دیوار ها و تهیه و تکثیر عکس و اعلامیه های حضرت امام نقش بسزایی داشت. در شب عاشورای سال ۵۷ با حضور در بین مردم عزادار در امامزاده روستا، برای اولین بار شعار درود بر خمینی و مرگ بر شاه سر داد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی و شکل گیری سپاه پاسداران به عضویت این نهاد انقلابی در آمد و با شروع جنگ کردستان در سال ۵۸ و ۵۹ فعالانه در این منطقه حضور یافت و پس از شروع جنگ تحمیلی به جبهه های جنوب هجرت نمود و در دارخوین مستقر شد. وی انگیزه حضور خود در جبهه ها را این گونه بیان می کند: امروز تهاجم ما در حقیقت یک دفاع است، دفع از آزادی و توحید انسانها، دفاع از مقدس ترین دین خدا، بنابراین دفاع از حوزه توحید ایجاب می کند که با آنان که مانع شنیدن پیام شادی توحید می باشند، بجنگیم؛ زیرا آزادی مردم را از بین برده اند. اینجاست که دفاع از محرومین و مستضعفین به عنوان یک هدف مقدس و جهاد ضرورت پیدا می کند. شهید شاهمرادی همنشینی و زندگی با بسیجیان را نعمتی الهی می دانست و علاقه داشت که همواه همرنگ و همراه آنان باشد. وی در عملیات فرمانده کل قوا مجروح شد و پس از بهبودی مجددا عازم جبهه ها گردید و رشادت های فراوانی از خود نشان داد؛ به حدی که مسئولان جنگ به استعداد ها و نبوغ رزمی او پی برده و مسئولیت های خطیری را بر عهده او نهادند. در عملیات فتح المبین و بیت المقدس به عنوان فرمانده گردان در صحنه پیکار حضور یافت و پس از تشکیل تیپ قمر بنی هاشم(ع) مسئولیت طرح و عملیات این تیپ را بر عهده گرفت و با همین سمت در عملیات والفجر ۴ ، عملیات خیبر ، عملیات بدر ، عملیات والفجر۸ شرکت نمود. وی سرانجام به قائم مقامی لشکر قمر بنی هاشم(ع) منصوب گشته و با همین مسئولیت طی عملیات کربلای۵ شربت شهادت نوشید. شهید محمد علی شاهمرادی علاوه برمشکلات کاری درسپاه به کارهای هنری خاصه نمایش علاقه خاصی داشت او معتقد بود برای رساندن پیام انقلاب به مردم وهمچنین بیان مظلومیت مسلمین وظلم وستم استعمارگران از شیوه های هنری و نمایشی میتوان بهره فراوانی برد به همین جهت با توجه به مشغله فراوان پاسداران دراوایل انقلاب وماموریت زیادی که به آنها محول می شد ایشان درکارهای هنری ونمایشی شرکت میکرد وباذوق وعلاقه ای که داشت خیلی زود به یک چهره هنری مطرح شد . محمدعلی پس ازشروع آشوب درمنطقه کردستان یک ماموریت چندماهه درکردستان داشت ودرآنجا رفتار وحشیانه ضد انقلابیون را ازنزدیک دیده بود . با کوله باری ازتجربه درزمان مرخصی با شرکت درفیلم سینمایی جان برکف با بازی هنرمندانه خود توانست این نقش راایفا نماید . این فیلم درآن مقطع زمانی درهمه ایران پخش شد و دربیداری مردم نسبت به مسایل کردستان تاثیر به سزایی داشت .شهید شاهمرادی همچنین با بازی درفیلم سینمایی غروب خونین توانست بخشی ازجنایات مزدوران ساواک دررژیم پهلوی را به تصویر کشاند .

خاطرات شهید محمدعلی شاهمرادی

سردار کریم نصر

شاهمرادی را از عملیات فتح المبین می شناختم وشجاعت وشهامت او را در عملیات بیت المقدس که در جناح چپ ما می جنگید دیده بودم. لذا وقتی که جهت عملیات محرم بنده به عنوان فرمانده قرار شد تیپ ۴۴ قمر بنی هاشم را تشکیل دهم از وی دعوت کردم و با پیوستن شاهمرادی به تیپ او را به سمت معاون عملیات تیپ منصوب کردم، گرچه با اکراه پذیرفت. نقش او در تیپ یک نقش تعیین کننده بود . جدیت و پشتکار در کارها همراه با تدبیر وشهامت او باعث شده بود که هرجا در سخت ترین شرایط عملیات ،شاهمرادی حضور داشت من احساس آرامش نمایم. با آمدن محمد علی به تیپ ما تحول بنیادین در طرح وعملیات تیپ که حساس ترین واحد بود ایجاد شد و هر روز وهمیشه برای مناطق مختلف عملیاتی ،طرحی تهیه وتنظیم می شد.او با اینکه فرمانده عملیات تیپ بود ولی در شناسایی ها به کمک برادران اطلاعات می رفت و در شناسایی ها، خود شخصا شرکت می نمود.

نعمت الله صالحی

در خط پاسگاه زید یک شب شهید محمد علی شاهمرادی به همراه فرمانده تیپ ۴۴علی زاهدی به خط آمدند در بازگشت چند کیلومتر که دور می شوند متوجه می گردند آب های منطقه پاسگاه زید یکی از سیل بندها(خاکریزها) را قطع کرده به طرف مقر مهندسی تیپ سیلاب در حال جریان است.محمد علی یکی از رزمندگان همراه را به مقر مهندسی گسیل کرد تا چند دستگاه لودر وبولدوزر جهت ترمتم خاکریزوقطع جریان آب بیاورد. با رسیدن خبر بنده که جزء نیروهای مهندسی بودم همراه چند دستگاه ماشین آلات راه سازی حرکت کردم. وقتی که رسیدم دیدم شهید شاهمرادی وفرمانده تیپ هر کدام یک پل شناور موسوم به "پل کوثر " برداسته جلوی جریان آب گرفته اند تا شکاف بیشتر نشود چون جریان آب با هر موج بخشی از خاکریز را در خود حل می کرد. شهید شاهمرادی همین طور که پل را گرفته بود به راننده لودر می گفت خاک بریز. وقتی لودر بیل خاک را روی یک طرف پل ریخت سمت دیگرش که شهید ایستاده بود بالا رفت واو با سر داخل آب رفت.در حالی که سراپا خیس بود از میان آب وگل در آمد وصدای قهقهه اش همه جا را پر کرد.

امیر کوهکن

در اوایل جنگ که محمد علی شاهمرادی به جبهه آمد و در خط دارخوین مستقر شد دست به یک اقدام فرهنگی بی سابقه ای زد که به عنوان یک سنت حسنه بعدها در تمامی محورهای عملیاتی باقی ماند. علی رغم نبود وسایل مهندسی وامکانات او با کمک دوستانش اولین مسجد جبهه را تحت عنوان :"مسجد عاشقان حضرت مهدی(عج) " در محور دارخوین تاسیس کرد و در خط مقدم نماز را برپای داشت.

علی صادقی

عملیات والفجر مقدماتی در زمستان سال ۶۱ در منطقه جنوب انجام گرفت. شهید شاهمرادی تا آخرین لحظه عبور سفارش بسیجی ها را به فرماندهان کرد. از آن پس نیز با بی سیم سفارش می کرد. صبح ساعت ۶ گروهی از نیروها به محاصره دشمن افتادند وهدایت با بی سیم وپیک کارگر نیفتاد. همه قطع امید کرده روحیه ها تنزل کرده بود ناگهان نیروهای محاصره شده دیدند یک موتور سیکلت سوار از میان انبوه نیروهای دشمن به سرعت به سمت آنان می آید. وقتی موتور رسید دیدند شاهمرادی است. بسیجی ها با دیدن این فرمانده شجاع ودلسوز که شخصا" به یاری آنان آمده بود ناگهان به وجد آمدند وروحیه شان چند برابر شد. باکمک شهید شاهمرادی با یک یورش حلقه محاصره شکسته شد و رزمندگان از محاصره نجات یافتند. وقتی به عقب می آمدند خود شاهمرادی یکی یکی نیروها را از معبر میدان مین رد می کرد تا خدای نکرده آسیبی نبینند.

رمضان الله وکیل

شهید شاهمرادی فردی شوخ طبع بود یکی از بزرگترین جاذبه های او همین اخلاق وتبسم دائمی وی بود.او آنقدر خوش اخلاق بود که حاضر نبود لبخندش را با هیچ چیز عوض کند. یک بار در منطقه عملیاتی بیمار شد. ولی از آنجا که به وجود او نیاز بود مدت چهل روز بیماری ودرد را تحمل کرد وحاضر نشد برای معالجه به عقب برود. در حالی که درد را در اندرون خود تحمل می کرد یک لحظه تبسم ولبخند از لبانش دور نمی شد.

کریم عابدی

با فرمان امام مبنی بر عزیمت به کردستان از زرین شهر به سوی اصفهان حرکت کردیم در جمع ما شهیدان باغبانی ، قجه ای ، شاهمرادی ، محمدی و شهسواری نیز بودند. در اصفهان سازماندهی شدیم وفرماندهی ما با برادر حسین خرازی بود.در کردستان ماموریت ما شهر پاوه بود. شهید شاهمرادی مرتب سفارش می کرد:"مواظب مردم باشید.مردم پاوه بی تقصیرند. مواظب باشید گلوله ای به سوی مردم شلیک نشود." با این توصیه شهید شاهمرادی پس از پاکسازی شهر پاوه اکثر بچه های زرین شهر با مردم پاوه به راحتی ارتباط برقرار کرده نقشه های تفرقه افکنانه گروهک ها را نقش بر آب کردند.

آثارباقی مانده از شهید

دست نوشته

درهیچ حمله ای اشک نریختم به جز دو حمله,یکی حمله (روطه)که برای مظلومیت بسیجی ها گریستم و در عملیات والفجر۴ ,زمانی که دوست عزیزم ریاحی از دست رفت. درهیچ حمله ای احساس تنهایی نکردم جز در (روطه) که سردارانی مانند محمدعلی باغبانی،عباس طغیانی را از دست دادم بسیار برایم سخت بود،دوستی را که چندین سال در لحظات زندگی همدیگر شریک بودیم در اینجا (روطه) خودم او را به سمت قبله دراز کنم وقتی از روطه بازمی گشتیم بانگاهی غم انگیز چشمی اشکبار روطه نفرین شده را رها نمودیم .اشک سرد ریختم صحنه ای که برای ما گران تمام شد مرگ بر روطه ، مرگ بر روطه،روطه روطه ، روطه....روطه .جزیره ای نفرین شده که هرگز آن را فراموش نمیکنم.هرگز.

آثارمنتشرشده درباره شهید

پیام تسلیت فرماندهی کل سپاه

سلام برلشکر قهرمان قمربنی هاشم که همچون پیکان الهی وخنجری بران برقلب دشمن وارد شد وصفوف کفار را درهم شکست مبارک باد بر شما که هدیه ای الهی را برآستان حضرت حق تقدیم کردید.شاه مراد ستاره درخشان لشکر قمربنی هاشم به حضور سالارشهیدان حضرت اباعبدالله الحسین باریافت . برادر دلیری که ترس ازمقابل او فرار میکرد و مرگ وحشت زده به گوشه های تنگ و تاریک سنگرهای دشمن میخزید .می خروشید و غرش الله اکبر او آنچنان کوبنده بود که نیروهای دشمن درمقابل او هر نوع اراده ای را ازدست میدادند . درود بر پدر و مادر و خانواده گرانقدر این شهید بزرگوار و سلام بر رهروان و ادامه دهندگان معظم شهید شاهمراد .لشکرسرافراز قمربنی هاشم که امید است روح بلند این شهید حرکتی نوین رادراین لشکر به ارمغان آورده وجاودان سازد. فرماندهی کل سپاه پاسداران –محسن رضایی -۲۴/۱۰/۶۵

پاسدارخمینی یا افسرعراقی

عطر پیروزی همه جا را سرمست کرده بود و خنده از لب هیچ کس دور نمی شد. بچه ها در تکاپو و فعالیت بودند تا سر و سامانی به شهر آزاد شده فاو بدهند. مارش عملیات از بلندگوهای تبلیغات که در گوشه و کنار نصب شده بود به گوش می رسید، دورتر نوار صدای حلج صادق آهنگران که بوسیله یگان های دیگر پخش می شد، حال و هوای خاصی را در میدان رزمندگان قمر بنی هاشم (ع) به وجود می آورد. در گوشه ای از قرارگاه موقت تیپ، دسته ای از اسرای بعثی با سر و رویی آشفته و خاک آلود در نگاه های مضطرب، دو زانو و چهار زانو، روی زمین نشسته بودند؛ هر چند دقیقه خودرویی می آمد و تعدادی اسیر جدید را به جمع آنان می افزود. صدای دخیل الخمینی و الموت الصدام اسرای وحشت زده، در میان شلوغی و سر و صدای موجود در قرارگاه گم می شد. دو بسیجی هر کدام کلمن آبی به دست گرفته بودند و مشغول آب دادن به اسرا بودند. کلمن بالای سر هر کدام شان که می رسید حریصانه شیر آب را در دهان می گرفت و تا چند دقیقه ای صدای قلپ قلپ گلویش هم قطاران تشنه بغلی را بی طاغت می کرد و بالاخره یکی از همین هم قطاران بی طاقت شده که دید ظاهرا رفیقش حالا حالاها قصد دل کندن از شیر کلمن را ندارند با خشونت او را عقب زد و خودش به سرعت جای او را گرفت، آن بعثی از بس آب خورده بود، نفسش بالا نمی آمد تا عکس العملی نشان دهد، بنابراین با چهره ای که رضایت از آن می بارید سر جای خود آرام گرفت و نگاهی به دوست متجاوز و بی صبر خود انداخت و لبخند کمرنگی بر لبانش نشست. اطرافش را با نگاه های کنجکاو حیرت زده خود از نظر گذراند. دیدن نیروهای ایرانی برایش جالب بود، از فضای حاکم بر جمع آنان خوشش آمده بود. از برخورد هایشان به راحتی می شد فهمید که بر خلاف گفته افسران بعثی نه تنها قصد کشتار آنان را ندارند، تازه آب یخ هم برایشان آورده بودند.

ماجرای آن شب

اسیر از نگاه کردن به آنها خسته نمی شد،دیگر به این فکر نمی کرد که چطور ایرانی ها با چنان سرعت حیرت آوری فاو را به تصرف در آورده بودند. تنها فکرش گرسنگی بود که داشت سر و صدای شکمش را در می آورد، اطمینان پیدا کرده بود کسانی که با آب یخ از آنها پذیرایی کرده بودند، از غذای مناسب هم دریغ نخواهند کرد و... در همین حین نگاهش روی چهره یکی از ایرانی ها ثابت ماند. این شخص خیلی به نظرش آشنا می آمد. چشم از او برنمی داشت، بی اختیار دستش را روی ران راست کشید و ناگهان مکثی کرد و در جایش نیم خیز شد. مضطربانه سری به چپ و راست انداخت و بلند شد و ایستاد. بسیجی کلمن به دستی که چند قدم از او دور شده بود، زیر چشمی نگاهی به او کرد و به کار خود ادامه داد. صدای داد و فریاد اسیر بعثی بلند شد، به عربی چیزهایی می گفت و با دست به نقطه ای اشاره می کرد، یکی از دو بسیجی که سقای اسرا بودند، گفت: شاید هنوز تشنه است، برو یک کم دیگه بهش آب بده والا همه جا را به هم می ریزه، ناکس از اون تخس های روزگاره، اسیر همین طور سر و صدا می کرد. وقتی یکی از بسیجی ها کلمن آب را مجددا برایش آورد تا آب بنوشد، با دست، کلمن را کنار زد و شروع کرد به جملات عربی خود، برای آن بسیجی حرف زدن. بسیجی رو به همرزمش کرد و گفت: معلوم نیست چه مرگشه، آب نمی خورده، منم که عربی حالیم نیست... خواست چیز دیگری بگوید که اسیر ساکت شد. برگشت ببیند چه اتفاقی افتاده که متوجه جوان قد بلندی شد که لباس خاکی بر تن، چفیه ای دور گردن و تسبیحی در دست مشغول صحبت با اسیر بود. جوان قد بلند لبخندی به بسیجی زد و اشاره کرد که به کارش ادامه بدهد، بسیجی سلامی کرد و برگشت کنار اسرای تشنه که دهان هایشان را برای بلعیدن شیر کلمن، باز کرده بودند.

کبودی پا و...

اسیر بعثی هنوز آنچه را دیده بود، باور نمی کرد، آن جوان قد بلند خاکی پوش را که زبان عربی هم می دانست، می شناخت. هر چند در آن ساعت مجبور شد ساکت شود و چیزی نگوید اما بعد از مدتی توانست ایرانی دیگری را که عربی می دانست پیدا کند و به او بگوید که این جوان عراقی است، به او گفت که این جوان از سربازان گروهان ما بود و من به خوبی او را می شناسم، بعد هم پاچه شلوارش را بالا زده و کبودی روی ران پایش را به ایرانی نشان داده و گفته بود که چند روز قبل که برای دریافت غذا از آشپزخانه گردان به صف ایستاده بودیم، این مرد هم با من بود و سر نوبت با او دعوایم شد و او هم با لگد به پای من کوبید و این هم جای لگد اوست. ایرانی از شنیدن حرف او خنده اش گرفته بود و اسیر نمی فهمید که حرف خنده داری زده است یا اینکه او می خواهد مسخره اش کند. اما هنوز هم حرف آن ایرانی را باور نمی کرد که در جواب حرف های او گفته بود: جوان قد بلندی که امروز با تو صحبت می کرد و سر و صورتت را بوسید فرمانده تیپ ماست، اسمش هم محمد علی است، او از پاسداران خمینی و دشمنان صدام است."۱

انتشار خبر شهادت شاهمرادی درروزنامه های دشمن

در اردوگاه اسارت چند روزی بود که بعثی ها بسیار عصبانی بودند . برنامه های رادیویی مثل روزها ی عادی از بلندگوها پخش نمی شد. اکثر بچه ها معتقد بودند که رزمندگان دست به عملیات زده اند .بعداز چند روز رادیو ها به کار افتاد و با پخش موزیک های نظامی و رزمی معلوم شد که عملیات شروع شده است. پس از یک هفته سانسور خبری یکی از سربازان بعثی تعداد زیادی روزنامه به اردوگاه آورد. همه انها حاکی از اخبار جنگ وعملیات نیروهای ایرانی بود. در لابه لای گزارش خبرنگار ان روزنامه نوشته بود: در بین گشته شدگان ایرانی جنازه تعدادی از فرماندهان عالی رتبه سپاه خمینی از جمله محمد علی شاهمرادی به چشم می خورد. مات ومبهوت شدیم قبول آن برای ما بسیار سخت بود. از طرفی به ارزش و اهمیت محمدعلی در جبهه پی بردیم.

وصیت نامه

به نام خدای شهید وبه نام خدای یکتا ولا تحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتا بل احیا ءعندربهم یرزقون جبهه حق علیه باطل وحملات تجاوزکارانه سیاه دلان بعث به مرزها وشهرهای میهنمان زمینه ای وسیع رابرای مسلمانان متعهد وجوانان غیورمیهنمان درجهت آزمایش الهی فراهم ساخت وجناحهای اسلامی وغیراسلامی رابیش ازپیش بر امت مسلمات آشکارنمود وچه بسیار دلاوران متعهد که از اقصی نقاط دور کشورمان نیازمند و مشتاقانه میدان آزمایش شتافتند و با نثارخون خود در راه الله افتخارنامه پیروزی در این آزمایش را مهر کردند. پس این تنها راه و آخرین راه بود .هدفهای بزرگ راباید از راه عملهای بزرگ به ثمررساند . اسلام مهم و هدفهای اسلامی عظیم وفوق العاده بود.برای رسیدن به آن میبایست از سروجان گذشت .در طریق آن باید مال وجان رافدا کرد و هر تلاشی که جز آن باشد کوتاهی است.

خون ما

ما اندیشیدیم که جز خون دادن نمی توان اسلام را برپای داریم وجز باخون ریختن به پای درخت اسلام نمیتوان آن را سرسبز و شاداب نمود .بدین سان با حماسه ی هستی ساز وحیات بخش به پای خواستیم و تنها چیزی که داشتیم وقابل تقدیم بود یعنی جان رافدای اسلام وهدف اسلامی خود کردیم .ولی شما ای متعهدان و روشنفکران ماخون خویش رانثاراسلام کردیم تاخون شما رنگ گیرد .ما تاریکی ودشواری رابرای خود پذیرفتیم تا راه شما روشن باشد ما جان خود را چون جرقه ای درفضا قراردادیم تا آسمان شما مهتابی گردد .واینک اگر از این پس تباهی پدید آمدباید برشما افسوس خورد و اگرستم کردند بر شما باید گریست مراقب خود وجامعه خود ووظیفه وتعهد خود باشید تاحماسه تان را ازذهن شما بیرون نکنند روح قدرتمند تان را ازشما نگیرند.

زندگی اسلام

ماپاسداران اسلام به خاطراسلام ودفاع ازآن زیرتانک وخمپاره رفتیم وتوهین ها شنیدیم .بی حرمتی ها دیدیم دربند خصم افتادیم تا اسلام ازبندها آزادشود .تن به مرگ سپردیم تا اسلام زندگی را ازسرگیرد.ما ازاسلام دفاع کردیم بازبان باتفنگ بادست خالی ودندان .آخرین رمق خودرادراین راه باختیم .موجودی خودرامایه گذاریم درهیچ حال یگانگی واتفاق ووحدت کلمه خودرا ازدست ندهیم .به اندیشه نیش زدن ها بی توجهی ها عدم جلب و جذب هانبودیم .

وصیت به پدر

ای پدرپیر ای آنها که آبروی اسلام وذخایراسلامید حبیب و مسلم ابن عوسجه هاراببینید که چگونه هدفداری کردند ودرراه انجام وظیفه سروجان باختند .شما مادروخواهرگرامی زنان و همسران امامان خودراببینید که چگونه درراه رسیدن به هدف آنهاراتشویق کردند .چه بسیارازآنان که در رفتن به میدان آنها را تشویق و تشجیع کردند .چه بسیارمادرانی که خود کفن برتن فرزندان خود پوشیدند ودیدید که هرگز راه آنها را سد نکردند . شماجوانان بکوشید در آغوش اسلام زندگی کنید از اتلاف عمردرحاشیه ها از پروردن خیال خام درسرها بپرهیزید .جوانان حسین (ع) را دیدید برای حفظ هدف اسلام دست از جان شستند .برای حیات اسلام را در کام مرگ افکندند و تشنه جان دادند .

وصیت به معلمان ودانش آموزان

برادر و خواهر معلم به دانش آموزان بیاموزید رمزحیات هرملت هراس نداشتن ازمرگ است . ملتی که از مرگ نمی ترسد همیشه زنده است و مردمی که زندگی نکبت بار را برمرگ شرافتمندانه ترجیح میدهند همیشه مرده اند و این همان معنای سخن نغز درنهج البلاغه است که میفرماید : (فاالموت فی حیاتکم مقهورین والحیات فی موتکم قاهرون )مرگ درزندگی ذلت بار است و زندگی درمرگ پیروزمندانه و قهرآمیز است . بلی برادر معلم به آنها بیاموز زمین زیر سایه شمشیرهاست وبه آنها بیاموز المومن دنیا مفماره والعمل همه والموت تحفته والجنه سبقته .مومن دنیا آمادگاه مسابقه ی اوکارهمت او برگ هدیه او وبهشت جایزه برندگی اوست .مسلمانان براساس این جهان بینی ازمرگ نمی هراسند وشهادت را سعادت میدانند .پس خوب میدانیم که چه رسالت سنگینی بربردوش داری مواظب باش برادر .شما ای کودکان و نوجوانان کودکان ونوجوانان امام حسین(ع) راببینید که آنها را روی خاروخاشاک خوابانیدند واین کودکان اشک خود را ازدشمن خدا پنهان نمودند.

وصیت به خانواده

وبه شما پدر و مادر و برادران و خواهران و فامیل عزیزم اگر شهید شدم خداوند به شما صبر و استقامت دهد . هرانسانی باید برود به دنیای دیگر پس حال برای رسیدن به آن دنیا باید ازکوتاهترین راه رسید .پس چرا بنشینیم چرا حرکت نکنیم وبه دیگران برسیم از قافله عقب نمانیم برای رسیدن به الله باید کوتاهترین راه را انتخاب کنیم ومن هم کوتاهترین راه را از دیگران یاد گرفتم و به دنبال آن میروم تابه منزل اصلی برسم امید است هرچه زودتر .پس پدرو مادرناراحت من نباشید زندگی همین است.

زندگی جنگ است

زندگی جنگ است جانا بهرجنگ آماده شو برادران قرار بر این بود که منوچهر سلاح مرا به زمین نگذارد ولی حالا من سلاح منوچهر را به زمین نمی گذارم امید است که سلاح مرا هم فرزندان شما برگیرند .فرزندان خود را طوری تربیت کنید که سلاح شهیدان رابه زمین نگذارند .چون این فرزندان شماها هستند که در آینده اسلام به آنها نیازدارد .مرا نزد شهدای دیگر ورنامخواست به خاک بسپارید تمام بچه های بسیج رابه خدامی سپارم و امیدوارم که هرچه بیشتر در راه انقلاب و اسلام فعالیت کنند و همیشه وحدت خود را حفظ نمایند .دوستان عزیزم یک یک شما رابه خدا می سپارم و امیداست باوحدت خود انقلاب اسلامی خودرا تا انقلاب مهدی ادامه دهید.امام رادعاکنید .خدایا خدایا تاانقلاب مهدی خمینی رانگهدار. محمد علی شاهمرادی